رضا حجت‌شمامی

آیا می توان گفت حکومت هر کشوری تافته جدابافته از جامعه آن است و خود مستقل و بدون هیچگونه تاثیرپذیری از ساختار اجتماعی به تخت بخت می نشیند و مشغول حکمرانی می شود؟ یا که حکومت هر کشوری محصول جامعه است و از دل مردمان همان مرز و بوم بر می آید؟ بسیاری از اندیشمندان سیاسی بر این اعتقادند که وجود هر نوع حکومتی متاثر و برآمده از جامعه آن کشور است. حال می خواهد دمکرات باشد یا خیر.
آیا می توان به این گفته تکیه کرد و زیربنای وجودی هر سیاست حاکم بر کشور را در اجتماع آن جست؟ مقصود از اجتماع، کلیت ساختار فکری و ابزاری موجود در آن جامعه است که به یقین از فرهنگ، اجتماع، اقتصاد و دیگر عوامل محیطی تاثیر می پذیرد. به هر حال اجتماع و روابط موجود یک جامعه در هوا و در خلاء شکل نمی گیرد بلکه در طول تاریخ از زمینه های گوناگونی متاثر می شود. با این اوصاف به نظر نمی آید که بتوان به راحتی از این مساله گذشت و یا اینکه حداقل به آن نیندیشید.
بنابراین بیش از آنچه که تاکنون به آن فکر شده باید به اجتماع پرداخت یعنی باید نظرگاه را از بخش سیاسی و مشخصاً راس حکومت برگرداند و به سمت جامعه، مردم و آنچه که در بین آنها جاری و ساری است دوخت. مشخصاً باید گفت نظریه پردازانی که در پی رسیدن به دموکراسی هستند و می خواهند خود را از فضای متمرکز قدرت رهایی دهند باید رویارویی با سیاسیون را به کنار بگذارند و به تربیت اجتماعی مشغول شوند.

آموزش در پایین، بازی در بالا
مدت هاست که دموکراسی خواهان در جهان به اصطلاح سوم در پی چرخش متساهلانه قدرت هستند. ولی به نظر می آید که آنگونه که بایدوشاید به مقصود نمی رسند. در روز هایی که ایده "فشار از پایین و چانه زنی در بالا" در ایران مطرح شد دموکراسی خواهان مشروطه دوست بر این باور بودند که هنوز می توان اصلاحات از بالا را به دست آزمایش وخطا سپرد تا مگر در نبود آموزش صحیح اجتماعی و دموکراتیک، دستی از غیب برون آید و کاری بکند.
برای تاریخ شاید صد یا دویست سال به چشم نیاید. ایران طی این مدت تجربه اصلاحات از بالا را بارها به آزمایش گذاشته است. گذشته از پرسش بنیادین عباس میرزا، شروع کار نیز با فردی آغاز شد که لقب کبیر به خود گرفت. این امیر با کلامش بر ذهن "ظل الله" تازیانه می نواخت ولی به جای آنکه اندیشه هایش در جامعه ایرانی جریان یابد، خونش در کوچه پس کوچه های کاشان روان شد. در این میان آنهایی که فکر می کنند مهر ناصرالدین شاه بر پای حکم اعدام امیر کبیر نشسته است یا سئایت فلان کس و بهمان کس سایه خدا را به این کار تحریک کرده است راه را به خطا رفته اند. خون امیرکبیر با مهر سنگین و مستبد تاریخ و "جامعه نابالغ" ایران با آب فین آمیخته شد. تاریخی که هیچ گاه از مردم ننوشت و یا اگر خواست از آنها چیزی بگوید در اوصاف پادشاهش و نوع برخورد او با مردمش لب به سخن تر کرد و دیگر هیچ.
کم نبوده اند اصلاح خواهانی که خود را با رأس حاکمیت و با قلب سیاست در آمیختند تا مگر سکان این عرشه پیر را به سمتی دیگر بگردانند اما.... عباس میرزا، حسین خان سپهسالار، کنش گران عصر مشروطه، مصدق... اما چرا نتوانسته اند؟ کجای کار می لنگید که هنوز پرسش های عصر مشروطه در حال غلیان است، آزارمان می دهد و به هیچ کدام از آنها پاسخ های در خور گفته نشده است. حتی پاسخ های امروز کوچک تر و لاغرتر از پاسخ های صد سال گذشته اند و ذهن را وسوسه می کنند که بپرسند آیا از خودمان هم عقب تر هستیم.
به نظر می آید که برای یافتن پاسخ باید پرسش یا پرسش های دیگری مطرح شود. شاید یکی از آنها این باشد که راه را کجا به خطا رفته ایم؟ نظر به کجا به اشتباه دوخته ایم که در دل سنگش اثر نمی کند؟ به نظر سئوال ساده ای است باید گفت به همان اندازه پاسخ گفتن به آن نیز ساده است! اما آنچه سخت و دیر یاب است انتخاب روش، صبر درکار و درستی اندیشه و عمل است. کمی دقت در تاریخ معاصر به خصوص به قله های آن نشان می دهد هر آنجا که خواسته ایم خودمان را به دموکراسی برسانیم، متأثر از اندیشه های مارکسیستی و با پرداختن به مسائل سیاسی و شیوه عمل تند و مبارزه طلبانه، با راس هرم قدرت در افتاده ایم و تنها در کنکاش پرتاب خود به زمین سیاست بوده ایم. این همان راه خطاست.
بزرگان دیروز و امروز بر این باور بوده اند که با پرداختن به سیاست و "مبارزه" در راه دموکراسی می توان به این مهم رسید. این همان اشتباه تاریخی ایرانیان است. از امیر کبیر گرفته تا به امروز. به نظر می آید که باید نظر گاه مان را تغییر دهیم، شعله سیاست را پایین بکشانیم و در جایی دیگر به تربیت بپردازیم یعنی در متن اجتماع. اگر ده مشروطه، صد مصدق و هزار انقلاب داشته باشیم چون جامعه ایرانی بدون آموزش دوران سپری می کند بنابر این با کوچک ترین وزشی، باد همه را با خود می برد و حاصل مشروطه می شود رضاخان؛ ظل الله مدرن!
برای اینکه از این دور سرگردان خارج شویم، مجبوریم که تنها و تنها به اجتماع و بلوغ جامعه ایرانی بیندیشیم. برای آن زندگی کنیم و سختی های آموزش را به جان بخریم. مطمئنا سختی های این بخش بیشتر از دشواری ماندن در برابر ماشه های مخالفان جامعه باز و دشمنانش نیست. جامعه ای که امروز در دل ایرانیان قرار دارد بنیادی محکم برای به بار نشستن دموکراسی نیست. اجتماع، بدون ساختار درست فکری و غیر نهادینه نمی تواند دموکراسی را در خود مهمان کند. درست مثل بنای بدون پایه و ستون است که تنها به فکر تزیین سقف آن باشیم. اگر چه محکم ترین مصالح را به کار بره ایم اما سقف بی ستون، محکم برسر اجتماع فرو می ریزد و استخوان هایش را خرد می کند. اما ما دوباره با ترمیمی حداقلی خواهان بلند کردن این سقف زیبا و سنگین هستیم و این یعنی همان دور باطل...
بنابراین به جای ایده "فشار از پایین" باید از "آموزش در پایین" و جای "چانه زنی در بالا" باید از "بازی در بالا" سخن گفت تا جامعه به کمک اندیشه گران اجتماعی، کنش گران سیاسی و بعضاً دولت مردان، هم مسیرهای درست آموزش را سپری کند و هم روش بازی سیاسی و پایداری در آن را بیاموزد. این مهم عاملی می شود تا جامعه به بلوغ سیاسی و عقلانیت درونی برسد و...